از ترس بی تو لال شدن حرف میزنم...



برای منی که مدت زمان زیادی را توی مسیر رفتن به سرکار و پشت فرمون هستم کتاب صوتی یکی از بهترین انتخاب هاست. تقریبا یک سالی میشه که از کتاب صوتی اسنفاده میکنم. قبول دارم که هیچ چیزی مثل کتاب کاغدی نیست و اصلا لذت  گرفتن کتاب توی دست و ورق زدنش را نمیشه با هیچ چیزی مقایسه کرد، ولی خب وقتی شرایطت جوری نیست که بتونی کتاب دستت بگیری نباید خودتو از لذت کتاب محروم کنی. برای من هم اوایل سخت بود مخصوصا موقعی که نمیتونستم با صدای خواننده کتاب ارتباط برقرار کنم ولی کم کم و به مرور این قضیه برام عادی شد. یکی از کتابهایی که این مدت گوش دادم کتاب تصرف عدوانی بود. کتابی که منو شدیدا و عمیقا تحت تاثیر قرار داد. یه جاهایی از کتاب همراه با شخصیت اصلی دچار استرس میشدم،  گاهی حس بلاتکلیفی میکردم، یه جاهایی از شدت عصبانیت دیگه نمیتونستم کتابو ادامه بدم خلاصه که کتابی بود در نوع خودش بی نظیر.
شاید بعدا بیشتر در موردش بنویسم.شاید.


بعضی وقتا چقدر دنیا تنگ میشه، فضا سنگین میشه به حدی که فکر میکنم دیگه حتی یه لحظه هم نمیتونم تحمل کنم. و واقعیتش اینه که این روزا خیلی این حس به سراغم میاد. فقط خداروشکر میکنم که صبح که میشه میرم کلاس و اونجا اینقدر با بچه ها درگیرم که به کل فارغ میشم. حداقل برای چند ساعت




دانشگاه که بودم یه کارمندی بود اونجا به اسم آقای اسماعیلی. مسئول سایت دانشکده بود. بسیار انسان شریف و با مسئولیت و منضبطی بود ایشون. یادمه اونموقعها معتقد بودم تنها آدم درست این دانشگاه ایشونه. همیشه میشد روی کمکش حساب کرد. نه اینکه کار خاصی انجام بده هااا.نه. فقط وظیفه شو به درستی انجام میداد. از قضا یه روزی یه دانشجوی پررو و پر مدعا آخر وقت اداری، درست زمانی که آقای اسماعیلی همه ی سیستم ها را خاموش کرده بودند و آماده میشدند که برن، میاد و میگه من کار دارم . آقای اسماعیلی هم میگن دیگه الان آخر وقته و سیستمها را خاموش کردند و نمیشه. دختره  هم پا میشه میره پیش رئیس دانشگاه . رئیس دانشگاه هم پا میشه میاد سایت ! و میگه سیستم ها را روشن کن. آقای اسماعیلی هم که اصلا رئیسو نمیشناخته(چون تازه رئیس عوض شده بود)  توضیح میده که الان وقت کار من تموم شده و سیستم ها خاموشه و نمیشه. گویا رئیس خودشو معرفی میکنه ولی باز آقای اسماعیلی روی موضع خودش می ایسته که اینطور میشه که رئیس  ایشونو از اون سمتی که داشت عزل میکنه و به یه جای دور افتاده توی دانشگاه (مثلاً توی یه زیرزمین نمور یکی از ساختمونا) میفرسته.
 نمیدونم چرا امروز یهو یادشون افتادم. شاید چون با لپ تاپم مشکل پیدا کردم.
ولی با خودم فکر میکنم چقدر دوست داشتنی هستند شخصیت های اینجوری. الان بعد این همه سال هنوز آقای اسماعیلی را فراموش نکردم و وقتی که یادش افتادم یه انسان آزاده و بزرگ و قوی برام تداعی شد بر عکس رئیس دانشگاه که ضعیف و حقیر.
یادمه اون سال هرکی این خبرو میشنید، چه دانشجوها، چه کارمندا همه متأسف میشدن. چون همه از خوبی و بزرگواری آقای اسماعیلی با خبر بودند.

اگه میشد هر کدوممون اونجایی که هستیم و توی اون جایگاهی که قرار داریم در حد خودمون خوب عمل کنیم قطعاً دنیا جای بهتری میشد. خود من خیلی وقتها احساس میکنم که کاری از دستم برنمیاد و سیستم دااااغونه و من هرچقدرم تلاش کنم هیچ اتفاقی نمی افته و مگه من چیکارم؟! چقدر کارم تأثیرگذاره؟! اصلا کی میبینه؟!!ولی الان میفهمم که واقعاً هر حرکت ما، هر رفتار ما، هر جمله ای که میگیم و نمیگیم همه و همه تأثیر خودشو توی هستی میذاره. هیچی گم نمیشه.
کمترین چیزی که حرکت آقای اسماعیلی به جا گذاشت: شاید یه نام نیک* توی ذهن یه دختر دانشجو که دیگه الان شاغل شده باشه و همچنین انگیزه برای بهتر کار کردن  .


* سعدیا مرد نام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرد

آره .شما درست میگید .همه چیز از فقدانه.از نداشتن.وگرنه آدمی که پر باشه که دیگه مشکلی نداره

حالا من موندمو یه عالمه حفره.یه عالمه نداشتن

خدایا همه نداشته هامو جبران کن

قلبمو التیام ببخش

تو که می دونی.فقط تو میدونی.

با بهترین اسمائت برای من ولایت کن.









از خیلی چیزها میتوانی بگذری که اگر بگذری به خودت لطف کرده ای، خودت را سبک کرده ای. آنکه نمیتواند بگذرد، آبی راکد است و سرانجامی جز تعفن و گندیدگی ندارد. رودی همیشه جاری باش و بدان که طهارت تو، در جریان توست.

 

*از یار آشنا سخن آشنا 2.


کاش تموم میشد این کدورت پیش آمده.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تعمیر ماینر rachel in wonderblog شطرنج با ماشین قیامت اخبار خوب بهار شکلات های تبلیغاتی Tammy فروشگاه و تعمیرات جردن موبایل Shaminique